يک کابوس چند روزه
پسر گلم، عسل مامان هفته ای رو که گذشت نمیدونم چطور گذشت برام. به مدت 5 روز زندگیمون تعطیل بود نه تنها ما بلکه مامان زهره اینا هم همینطور. چهره مامان زهره رو نگاه می کردی خستگی و بی رمقی از سر و روش می ریخت. توی هفته گذشته اسهال و استفراغ داشتی. شنبه با استفراغ شروع شد. صبح شرکت بودم که بابایی به من زنگ زد و پرسيد دیشب غذا چی خورده بچه و منم گفتم هویج و سیب زمینی آب پز با کمی کباب تابهای و بابیی گفت که کمی بالا آوردی و چون روز قبلش پارک بودیم و اطرافیان بهت پفک دادن فکر کردم از اونه که رو معدت سنگینی کرده (راستش نتونستم مقاومت کنم همه پفک می خوردن و تو هم اصرار داشتی بخوری و بقیه بهم گفتن سخت گیری نکن به بچه). ولی به فاصله 2 ساع...
نویسنده :
مامان
8:43